به همین سادگی دیگر از این همه باران آشنا
در یکرنگی شاخه شاخه راه
گم شدم
مثل شباهت پشت بام های کاه گل
...وقتی هم که رسیده بودم
دیگر نامت از میان رویا های من رفته بود
و هنوز هم سکوت
زبان تازهارا می سوزاند
انگار هیچ عابری دلش نیامده بود
حال درخت را
از برگ های ریخته بپرسد!
که از پیاله دسته های آسمان سر می رود
حیرت نمی کنم
از روزیک رفته ای
ماه شب های اینجا هم
اشک هایش را با ابرها پاک می کند.
یک دنیا ممنون.